ماجراهای السا
السا همیشه احساس خاصی به مزرعه داشت. این مکان برای او بیشتر از یک زمین کشاورزی بود؛ مزرعه همان جایی بود که دلش آرام میگرفت و رویاهایش به حقیقت نزدیکتر میشد. او ساعتها در میان زمینهای پر از گلهای آفتابگردان میچرخید و احساس میکرد که طبیعت به او پاسخ میدهد. در آنجا، لسا یاد گرفت که زندگی مثل یک مزرعه است؛ برای رشد، نیاز به مراقبت، صبر و امید دارد. در هر گوشه از مزرعه، گلهایی که خود کاشته بود، به او یادآوری میکردند که عشق به طبیعت و محیط پیرامون، باعث شکوفایی درونی انسان میشود. این زمینها به او آموختند که همیشه باید به آنچه که دوست داری باور داشته باشی و آن را با همه وجودت پرورش بدهی.